سوشیارسوشیار، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه سن داره

سوشیار

از تو برای تو2

سلام نفسک مامان! مامان داره با یه دست برات می نویسه اخه یه دستش به ننوی توئه و یه سره تکونت می ده اخه اگه یه لحظه ننو از حرکت وایسه بیدار می شی و برای خوابوندن دوباره ات باید باباتو بیدار کنم تا تو پتو بخوابونیمت... این شبا تا ساعت چهار صبح نمی خوابی... یعنی فقط باید تو ننو تکونت بدم که بخوابی.... به خاطر همین من و تو کوچ کردیم به هال و جلو تی وی. الهی مامان قربون اون خنده های تو خوابت... ساعت 1:10 دقیقه صب بود که بعد از اینکه شیرتو خوردی، گردن بلن کردی و سرتو صاف نگه داشتی... مامان قربونت بره... تو داری روز به روز بزرگتر و شیرینتر می شی و من و بابایی با همه بیخوابی ها و خستگی ها، با تمام وجود عاشقتیم. داداش کوچولو و مهربونت ه...
29 ارديبهشت 1393

یه ماه و سه روز

ساعت یک و نیم بعد از نصف شبه... این شبا رو من و تو و گاهی وقتا هم بابایی باهم کنار می گذرونیم... شبایی که گرچه برامون سخت می گذره اما تکرار نشدنیه... الان تو رو روی پام گذاشتم و تکونت می دم تا خوابت به هم نخوره... تو تاریک روشن اتاق نشستم و برات می نویسم... نمی دونم کی اینا رو خودت می خونی اما هر وقت که شد می خوام بدونی که عشق مامان! عاشششششششششششقتم... ممنون که کنارم هستی... ممنون که پسر من شدی... ممنون که این عشق رو بازم به یادم آوردی... راستی بیدار که شدی یواشتر... داداشی خوابیده ها... واااااااااای... من چقدر عاشق جفتتون هستم... (راستی اگه از جام بلن شم ممکنه بیدار بشی... عکسای جدیدت هنوز تو دوربینه... فردا اگه فرص...
27 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوشیار می باشد